ناجی آرشیو وبلاگ پیوندهای روزانه پیوندها لوگو آمار وبلاگ
... قسمت چهارم چند دقیقه ای به قفسه ها ، طاقجه ها و جعبه های آینه نگاه کردند . از جنس چادرشان مشخص بود که ثروتمند نیستند . بیشتر به گوشواره ها توجه می کردند .از قد و قواره شان مشخص بر می آمد که یکی مادر است و دیگری دخترش . مشتری دیگری در مغازه نبود و اشکالی نمی دیدم آنها تا هر وقت دلشان می خواست به تماشا مشغول باشند . من همچنان روی یکی از طرح هایم کار می کردم . احساس می کردم آنکه دختر به نظر می رسید ، ضمن نگاه به گوشواره ها ، _ که من مسئول فروش آنها بودم _ به طراحی ام نیم نگاهی می اندازد . سرانجام نزدیک پدربزرگم آمدند . زن سلام کرد و گفت : ما آشنا هستیم . صبح اول وقت که مغازه خلوت است ، آمده ایم تا جنس خوبی بگیریم و برویم .
کسیکه میپرسد ، تا پنج دقیقه احمق است ، کسیکه نمیپرسد برای همیشه احمق می ماند ! هر که را تن بمیرد ، از خلق جدا گردد . و هر که را دل بمیرد از حق جدا گردد . کافر جان کَنَد و مؤمن جان دهد . قیمت تن ، به جان است . قیمت دل به ایمان .
موضوع مطلب : لطفا گوسفند نباشید |
||