سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
ناجی

...

قسمت سوم

از امروز باید در طبقه ی پایین کار کنی .

کاغذهای لوله شده ای را که روی آن ها طرح هایی برای زیور آلات ظریف و گران قیمت کشیده بودم از روی طاقچه برداشتم و روی میز باز کردم .

_ پدربزرگ ، خودت قضاوت کن .طراحی و ساخت این ها مهم تر است یا فروشندگی ؟

 



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

       نظر
یکشنبه 91 اردیبهشت 3 :: 2:31 عصر
رهرو حق

...

قسمت دوم

بعد هم زود می رفت . اکنون سال ها بود که او را ندیده بودم . یک بار که پدربزرگم خوشحال و سرزنده بود ، گفت : هاشم ، تو دیگر بزرگ شده ای . کم کم باید به فکر ازدواج باشی . من می خواهم دامادی ات را ببینم . اگر خدا عمری داد و بچه هایت را هم دیدم ، شرمنده ی لطف الهی خواهم بود و دیگر هیچ آرزویی نخواهم داشت .

نمی دانم چرا در ان لحظه ، یکدفعه به یاد ریحانه افتادم .



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

       نظر
چهارشنبه 91 فروردین 30 :: 3:56 عصر
رهرو حق
1   2   >